انتقال آدرس
شیعه یعنی
شیــــــــــــــــــــــــــــعه یعنی حید رو یک آسمان
شیــــــــــــــــــــــــــــعه یعنی محور صد کهکشان
شیـــــــــــــــــــــــــــــــعه یعنی حرف مولایم علی
شیــــــــــــــعه یعنی کرده ام در حق مهدی کاهلی
شیـــــــعه یعنی واژه ی غربت دوباره جان گرفت
شیــــــعه یعنی نیمه شب طفل صغیری نان گرفت
شیـــــــــعه یعنی لافتی الا علی,لا سیف الا ذلفقار
شیــــــــعه یعنی تا به آخر انتظار وانتظار وانتظار
شیــــــــــــــــــــعه یعنی با الفبای علی همراه شو
شیعه یعنی گبر رابرتن بکن,آماده در رزمگاه شو
شیــــــــــــــعه یعنی با شهادت در تمام این قرون
شیــــــــــــــــــــعه یعنی جمله ی انا الیه راجعون
شیعه یعنی نام حیدر,شیر مادر در وجودم رخنه کرد
شیــــــــعه یعنی بند بند وجودم را علی شرمنده کرد
شیـــــــــــعه یعنی سرخ شد از دوریت روی بتول
شیــــــــعه یعنی دفن شد درنیمه شب دخت رسول
شیــــــــعه یعنی سر به نی,نی روی لبهای حسین
شیـــــــــــــــــعه یعنی دلبری میکرد ابروی حسین
شیــــــــــــــــعه یعنی تشنه ی دیدار مهدی هرکجا
شیـــــــــــــعه یعنی خسته شد چشم دلم ای دلربا
شیـــــــــعه یعنی راستگویی,مرد بودن یک کلام
شیــــــــــــــعه یعنی منتظر بودن تمام و والسلام
اللهم اغرلنا فهم امام زمان مهدی صاحب زمان
شاعر:مصطفی نصیری(فطـــــــــــرس)
(استفاده ازه شعر با ذکر منبع بالامانع در غیر اینصورت با خدا...)
جمعه ها میگذرند
جـــــــــــمعه ها میگذرند و خبر از مهدی نیست
ابـــــــــــــــرها میگذرند در پیشان رعدی نیست
بلبــــــــــــــــــــل باد صبا بر لب ایوان دل است
رقص گیسوی تو را وصف سخن حدی نیست
آسمـــــــــــــــــــان دست ندامت زده بر پیشانی
این همه عـــاشق و معشوقه ولی مردی نیست
بــــــــــــــاوفایان همه رفتند و بماندن دو دلان
خـــــــــــــاک پاک شهدا را بخدا سردی نیست
بــــــــــــــــــر سر مسند یوسف بنبشتند درشت
یـــــوسف مصر که یک موی سر مهدی نیست
کــــــــــعبه اینبار سجودش چقدر طولانی است
از گـــــــــــــــــــل فاطمه انگار دگر ردّی نیست
گـــــــــــــریه ی ما بخدا از سر بی کاری نیست
دلمــــــــان تنگ شده حرف ز بی عهدی نیست
کــــــور شد چشم دل شیعه در این صبر طویل
اشکمان خشک شده یک خبر از مهدی نیست
این همـه صبر ز دوری شما طاقت یعقوب نبود
جــــــــــــز غم و درد تو والله دگر دردی نیست
هـــــــــــرچه ورد است بخواندیم و بجا آوردیم
به در کـــــــــــعبه قسم در کفمان وردی نیست
قَسَمَت میـــــــــــدهم ای یار به آن وقت عزیز
در قنـــــــــــوتت نکنی یاد بحق مردی نیست
ربنا اتنا فهم امام زمان مهدی صاحب الزمان
شاعر:مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در غیر اینصورت با خدا...
حـوض آب
حوض آب و ماهی و برگ درخت
جمعه های عمر من آنی برفت
کوچه و گلدسته های گاه گلی
چادر مادر سفید گل گلی
عینک بشکسته ی روی کتاب
شمع دل از دوریت در پیچ تاب
منتظر هستیم ما اما چه سود
کاش بودی جنس ماهم جور بود
گریه های کودکان کور و کر
داغ دروی هم برایم نیشتر
آسمان و یک سبد بوی نسیم
عاشقان از دوریت در شک و بیم
گریه های ناتمام چشم ما
ناله های بی سرانجام شما
کاش بودی آسمان ابری نبود
گودی چشمانمان حبری نبود
عطر بوی یاسهای باغمان
العجل مولای ما صاحب زمان
ربنا اتنا فهم امام زمان مهدی صاحب الزمان
شاعر:مصطفی نصیری(فطـــــــــــرس)
(استفاده ازه شعر با ذکر منبع بالامانع در غیر اینصورت با خدا...)
اولین کتابی که تا چند روز آینده از دکتر شریعتی برای دانلود در همین تایپیک قرار داده میشود کتاب انتظار است. بنده که شیفته ی این کتاب شدم پیشنهاد شخصی خودم این است برای دانلود حتما سر بزنید.
تا ثریا
تا ثریا بی تو آیا عشق معنا میـــــــــــــــشود
بی وجودت عشق من دریا چو رویا مـــیشود
ابرهای آســـــــــــــمان هرچه ببارند درجهان
بی تو مهدی دشت هم یکباره صحرا میـــشود
ای مسیــــحای جهان ای اخم تو رنگین کمان
بی تو مجنون خواه و ناخواه مست دنیا میشود
ای که طاوس بهشتی و نسیم رحمــــــــــــتی
چهره ات ای دلربا پس کی هویدا میــــــشود
هــرکه رفتست یک سفر روزی بیامد ازسفر
آخرش دوری مگر اینگونه زیبا میــــــــــشود
آیه ی قرآن من ای مــــــــــــخزن الایمان من
حرفهای قلب من ناگفته گویا میــــــــــــــشود
بهتر از هرکس تو دانی که منه غـــــرق گناه
نامه ام مهدی فقط دست تو امضا میــــــشود
گر ببیند این جهان سیـــــــــمای زیبای تو را
آسمانها و زمین والله غوغا میـــــــــــــــشود
گر گذر کردی شبی از کوچه ی تنــــگ دلم
مهدیا جان و دلم یکباره شیــــــــــــدا میشود
تا ثریا بی تو آیا راه همـــــــــــــراه من است
یا سر راه دلم بیقوله پیدا میـــــــــــــــــــشود
این زبان را مهر کن تا من نگوییم یک سخن
خوب میدانی دل من ساده رسوا میــــــشود
ربنا اتنا فهم امام زمان مهدی صاحب الزمان
شاعر:مصطفی نصیری(فطـــــــــــرس)
(استفاده ازه شعر با ذکر منبع بالامانع در غیر اینصورت با خدا...)
باز بـــــــاران...
بیاد بچه گیام این شعرو تقدیم میکنم به عزیزترین کسی که خیلی دوسش دارم . بخدا امام زمان خودم از خودم راضی نیستم میدونم بَدم , توروخدا, تورو جون اون کسی که دوسش داری ومنم اسمشو میدونم و واسه همین قسم نمیخورم به اسمش خودت کمکم کن به خدا خیلی دوستت دارم کمک کن پام نلغزه عاشقتم ببخش قابلتو نداره بازم شعرام قشنگ نشد مواظب خودت باش فدای اون چشای قشنگت
باز باران در فضای جمکران
صبح زیبا و طلوع بی کران
شمس و نجم و عرش وکرسی
فلک بی صبرتان
باز باران با کرشمه
دانه هایش تشنه تشنه
بر سر گلدسته ها و گنبدی ها همچو چشمه
یادم آرد اوج غربت
تشنگی و خسته گی در اوج ظلمت
سخت و سنگین,هوای بادیه
توی دشت ماریه (کربلا)
من جوانی بیست ساله
حرفهایم پر زناله
خسته از جان ,مشک افشان
من کفن پوش تو هستم مهدی صاحب زمان
می رسد سودای مهدی
بسته بودم با تو عهدی
جاودانه بی بهانه
من شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی,پندهای آسمانی
بشنو از من منتظر
پیش چشم مهدی صاحب زمان
انتظار بر فرج
گاه سخت است گاه آسان
ربنا اتنا فهم امام زمان مهدی صاحب الزمان
شاعر: مصطفی نصیری
سلام کنکور هم باهمه ی سختی هاش تموم شد و ما منتظر جوابش هستیم از تمامی دوستان بابت کم لطفی عذر میخوام کسانی که درخواست تبادل لینک دادند و لینک نشدند و کسانی که سر زدند و ما بهشون سر نزدیم به جان مادر یزید اینترنتم مث گردن گوسفند قربونی شده قطع بود از همگی عذر خواهی میکنم در ضمن بابت یه کلاه برداری کوچولو سایتی که طراحی کردم بود تا اطلاع ثانوی تعطیله ولی وبلاگ تا ابد پابرجاست از این به بعد آپم فقط جون عزیزتون دعا کنید من پزشکی قبول شم خواهش میکنم دعا کنید منم قول میدم از همه تون وقتی دکتر شدم 2 برابر ویزیت بگیریم شوخی کردم!!!!التماس دعوا چیز ببخشید التماس دعا
بسم رب قائم آل محمد,مهدی صاحب زمان
با زبان شیعیان,حرفهایی میزنم از عمق جان
با مدد از مادر سادات زهرای بتول
عشق حیدر,ام زینب ,پاره ی جان رسول
نور حیدر در جمال یوسف زهرا نمایان می شود
آخرش روزی تمام هستی عالم هویدا می شود
مهدی و ارثیه ها و گریه های ناتمام بو تراب
مهدی و یک چاه کوفه ,فکر یاران شد سراب
مهدی و یک آسما ن و یک دل و یک چشم خیس
مهدی و یک امت کوته نظر, گویا خبر از یار نیس
آسمان هم جمعه رنگ غریبی را نمایش می دهد
این امید انتظار,شیعیان را بد نوازش میدهد
ذکرها و ناله ها و ندبه ها شد بی اثر
عاشقان از مهدی زهرا که دارد یک خبر؟؟
حرفهای گفتنی را گفتم من بارها
وصف حال مهدی زهرا نمودم سالها
حرف آخر با تو گویم ای نهان از دیدگان
العجل,العجل,العجل مولای من صاحب زمان...
اللهم عجل لولیک الفرج..
شاعر: مصطفی نصیری
انتــــظار بر فرج
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود...
انگار صبر ایوب خواهد خدا در این زمان
دیگــــــــــــــــــــــر انتظار بر فرج به سر آمد و باز هم نیامدی...
خانه خرابه گشت و گلستان بسوخت از فراق
بیغوله ی دل پر زغم شد باز هم نیامدی...
مادر زگریه مرد ,پدر از غصه دق کرد در غمت
چشم انتظار بودند به در بازهم نیامدی...
مهتاب گیج شد از بس بدنبال تو بگشت
خورشید شد کبود بازهم نیامدی..
در آسمان پرندگان گویند به هر زبان
این جمعه هم به سر آمد با زهم نیامدی
فریاد العجل ذکر همه شد , ناله به عرش رفت
ای پادشه خوبان بازهم نیامدی
قصه دراز و گوش شنیدن چه کم بود!!!!
حرفم تمام ,عمرم به سر آمد با زهم نیامدی..
شاعر مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در غیر اینصورت ...با خدا
تقدیم میکنم به همه ی دوستداران شهدا
حجم تقریبی عکس : 1.33 میباشد
نظر شخصی: واقعا ارزش دانلود داره چون خیلی روش کار کردم باور کنید...

اگر این هم افسانه باشد دیگر چه کنیم..؟؟
همیشه در گوشمان خواندن آن مرد آمد...آن مرد در باران آمد...آن مرد با اسب آمد...
سوال من این است..وقتی قصد آمدن نکردی چگونه آمدی؟؟
چرا آمدنت تبدیل به قصه , قصه تبدیل داستان,داستان تبدیل به جمله,جمله تبدیل به کلمه و کلمه به افسانه شد..؟؟
خیال آمدنت خواب را از سر میپراند.شادی را به عزا مبدل میکند.لبخند را به گریه.زندگی را به مرگ
این را با اطمینان میگویم اگر بخواهی همین طور تا کنی من شکی ندارم هنگامه ی ظهورت در رکابت نیستم.چون میدانم با این منوال دستهایم را با خاک گورم چنان محکم بسته اند که نتوانم از جای جُم بخورم
من آماده ام حتی در قبر منتظرم حتی مرده.سربازم حتی بی گبر جانثارم حتی بی شمشیر محبم حتی در زیر لحد عاشقم حتی با گناه..در آخر,هر وقت بیای من مرد میدانم کفن پیچم کن شمشیر به کفم بده سینه ام را سپر میکنم و شده باشد تنهای تنها به دل دشمن هجوم برده تا نا دارم از پای نمی نشینم. قسم بخدا که چشم از آخرین نفر لشکر کفر برندارم تا جان آنان را بستان مگر, جان ستانم جان مرا بستاند.
نامه ی من بوی کوفه نمیدهد.!!!
اجدادم کوفی نیستند؟؟
پدرم حرام نخورده و مرا حرام نخورانیده؟؟
دست نوازش زهرا مرا زینبی بار آورد
سجده حیدر مرا حسینی بار آورد
نمک سفره ی حسین مرا ابوالفضلی بار آورد
من نمک پروده ی سفر جدت حسینم...نمک بخورم نمکدان نمیشکنم
والله ان قطعتمو یمینی انی اوهامی ابدا ان دینی!!!
صفای ابروان دلبر,سلامتی رهبر,مردانگی نوکر میدهم جانم با سر..
چشمهایم به آمدنت خشکید..
افسانه واقعیت داشت...
اللهم عجل لولیک الفرج
حسین را منتظــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانش کشتند!!!

داد می زد گریه می کرد، می گفت: می خوام صورت برادرمو ببوسم...
اجازه نمی دادند.
یکی گفت: اشکال نداره نامحرم که نیست.
خواهر واقعیشه. مگه چه اشکالی داره؟ بذارید برادرشو ببوسه.
گفتند: شما اصرار نکنید نمی شود...
آخه...
این شهــــید سر نداره
...نمیدونم شاید اشعار من اینقدر حرف نزنه که این عکس داره حرف میزنه
کبوتر دل
میگن یه روز یکی از بهترین و خوشگل ترین کبوترای یه کبوترباز از آشیونش پر کشید رفت.
این کبوترباز از غم این کبوتر خیلی دلش میگیره چند ماه شد و کبوتره برنگشت به آشیونش.
بعد از چند ماه وقتی این کبوتربازه میاد رو پشت بوم میبینه کبوترش برگشته میدوه میگیرتش,بغلش میکنه بوس میکنه باهاش حرف میزنه درد و دل میکنه
به کبوترش میگه:بی وفا چرا رفتی نمیگی از دوریت دق میکنم؟ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟ کجا بودی تا حالا؟؟آب و دونه خوردی؟؟چقدر لاغر شدی!!!قربونت بشم الهی
توی همین حرفا یه نیگا به آسمون میکنه میگه : خدا این کبوتره چند ماه نبود دل خیلی گرفته بود الان برگشته خیلی خوشحال شدم دیگه ناراحت نیستم.الان پیش خودم از دست همه خطرات در امانه نمیذارم کسی بهش آسیب بزنه توی آشیونش جاش اَمنه اَمنه.
یه سوال خدایــــــــــــــــــــــــــــــا؟؟؟؟؟ اگه منم برگـــــــــــــــــــــــــــــــردم تو هم این همه خوشحال میشی؟؟؟؟
همون جا کبوتر بازه توبه میکنه میشه یه آدم خوب و خدا پرست...
اَلا بذِکر الله تطمئنُ القولوب... یا مهدی
ای منتظران چشم به را چه نشستید؟؟؟ آن عهد که بستید شکستید!!!
در جمع خودی دس به گریبان دعائید در جمع غریبه همه مشغول گناهید
هنگام نماز ,گریان شده چشمان شد بعد نماز,گردان شده چشمان
تسبح و نیایش همه شد مثل نمایش ای نفس نکن این همه شیطان ستایش
خون بر دل مهدی شده ای شیعه ی حیدر بَر کن بُن این نفس خطاکار زپیکر
شاعر مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع میباشد
ای قلم بنویس
ای قلم بنویس دیگر بار هم ای قلم بنویس از ظلم وستم
ای قلم بنویس از مردان پست ای قلم بنویس از اوج شکست
ای قلم ناله را فریاد کن ای قلم نا گفته ها را یاد کن
ای قلم بنویس با خط جلی ذکر مهدی,ذکر زهرا یا علی
ای قلم بنوشته ها را پاک کن از غم زینب تو جامه چاک کن
ای قلم یک بار دیگر برنویس از کثافت کاری فردی خبیس
از وفای کوفیان با مـــــــــرام از صدای طبل خالی پشت بام
از سر برنی نهاده همچو نور جسم طفل شیر خواری زیر گور
از ندای ای برادر جان کمک می زند دخت سه ساله را کتک
تو بگو از حرف ناموس خدا من ندیدم جز به زیبای خدا
از هوای نفس یک میمون پرست چوب خیزر بر لب خشکی نشست
بزم مستی و نوامیس خدا زینب و یک دسته کودک هم چو ماه
جسم بی جان حسین در کربلا بی سر افتاده به خاک و خون خدا
لعل تو بر روی نی قرآن بخواند آیه ها را از سر ایمان بخواند
ای تو خون کبریای عالمین... جان هستی ربِّ من مولا حسین
شاعر :مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع میباشد
به آسمان نگاه کن...
ابرها میگذرند و پرنده ها آواز سر می دهند, درختان با نسیم بهاری و با صدای قناری
می رقصند و می رقصند
غروب بار دیگر آسمان و زمین را درنوردید دشت در سکوتی آرامش بخش فرو رفته
برکه حرفی برای گفتن ندارد, سنگ هم همچنان صبور نشسته.
آهسته آهسته روشنی روز جای خود را به تاریکی شب می دهد
به آسمان نگاه کن...
ابرها ایستاده اند, و پرنده در لانه های خود به سر می برند در ختان خسته از رقصیدن
و برکه هم ...
فردا جمعه است
چشمها به سوی شرق خیره شده خواب در سرسرای چشم جان دار و بی جان معنایی ندارد. شب
شبه انتظار است ,ضربان قلب ها به شماره افتاده, و همه منتظر آمدن تو هستند
فردا جمعه ی دیگر در پیش چشمان بی رمق منتظرانت رقم می خورد
دستها برای دعا بالا آمده هر کس در خلوت خود تو را می طلبد هیا هویی شده
همه به جنب و جوش افتاده ,اولین صدا از برکه آمد.
پیاپی می گفت:خدا کند تو بیایی
ساعتی نگذشت
بار دیگر سکوت همه جا را فرا گرفته بر خلاف میل باطنی, خستگی انتظار, بر همه چیره شد
همه به خوابی سنگین رفته
حال جمعه است و چشمها در رویای ظهور به سر میبرد.
تلالو پرتوهای خورشید از لا به لای ابرها چه دیدنی شده, دشت بوی تازگی به خود گرفته ,آب برکه هم چه سرد و گوارا شده
از صدای بلبل نپرس که روح را بد را نوازش میکند
همه از خواب غفلت بیدار شده تازه چشمها سو گرفته. دیده گان به سمت شرق پرستو با صدای بغض آلود و با چشمانی گریان به آرامی گفت: او نمیاده!!!
شاپرک با صدایی رسا گفت هنوز جمعه است..او خواهد آمد!!!
امروز ثانیه ها در غیبت تو چه سخت میگذرد تا یک آن دو شود عمری گذشته و قرنی عبور کرده..
قلبم توان ایستادگی را ندارد در هر دم بدون تو تیری میکشد و نفسم را بند می آورد گویی که من مرگ را با دستان خود لمس میکنم.
با تمام طویل بودن وقت انتظار خورشید به نیمه آسمان دوید...
پروانه صدا زد
به آسمان نگاه کن...
بغض در صدای کس و نا کس شنیده می شد, با گریه سلام میکردن و با ناله نگاه
طولی نکشید خورشید هم قدم زنان آسمان را خوش و خرم پشت سر گذاشت...
و آسمان سرخ شد از دوریت
بغضها شکست اشکها جاری شد وناله به آسمان رفت .این جمعه هم نمیایی؟؟
گر نگاه کنی گمان بری که این دشت را ماتم زده گویی اینان پدر مردگانی هستند که در غم وفات پدر خویش جامه می درند, گویی نا امید شده و امیدی به آمدنت ندارند
پرستو از غمت دق کرد و شاپرک از هوش رفت, آسمان از فراقت کبود شد و برکه از آتش هجر تو خشک شد
دیگر جمعه سر رسید و تو نیامدی ,بدرود جمعه و سلام جمعه دیگر
دیگر جمعه ای در کار نیست مهتاب نشان از روز دیگر را میده..
پروانه با بال سوخته گفت
شاید این جمعه بیاید شاید....
اللهم عجل لولیک الفرج
نویسنده:مصطفی نصیری
دست در دست هم دهیم ...
گاهی کوچک ترین کمک بزرگ ترین حوادث را رقم میزند..
سلام بر شما
در همین هنگام که شما را حال مطالعه ی این مطلب هستید فردی در همین نزدیکی به دعای شما محتاج است..
بیایید دستهایمان را بهم دهیم و در این لحظه های روحانی دعایی برایش کنیم تا گره از کارش بگشاییم...
مهلت قبولی حتمی دعا:هر وقت دلت آماده باشد و چشمت خیس
نحوه ی تماس:هر کجا یادش افتادی
نحوه کمک رسانی: ذکر یک صلوات و گفتن ذکر اللهم عجل لولیک الفرج و بار دیگر ذکر یک صلوات
وعده ما کعبه ی امن الهی در کنار صاحب الزمان, دست در دست هم دهیم به مهر ظهور را کنیم نزدیک...
اللهم عجل لولیک الفرج
دست به قلم نمیره خودت کمک کن به من بذار بگم یه جمله چرکی شده دل من
گرفتن اون حسی که شعر و غزل میسرود قلم شد اون دستی که نامه میاد زود به زود
شکسته شد غرورم با یک شعار ساده منتظر تو بودن خودش عوج جهاده
زخم زبون شنیدن از کَس و ناکَس آقا جواب سلام نمیدن,اگه بدن سر بالا
تنهایی بد دردیه بیا کمک کن به ما دیگه طاقت ندارم فقط بیا تو آقا
بیا وقت وصاله وقت بهار و صد شور بیا اگه نباشی چشمای من میشن کور
بیا که دنیا برام اندازه ی یه قبره خورشید هفت اسمون چند ساله پشت ابره؟
چشمای سرد دنیا یه روز تو رو میبینه آره یه روز میبینه ,خورشید روی زمینه
دستای گرم کعبه میگیرتت در آغوش صدای صاحب زمان مرده میاره به هوش
فلک دوباره لرزید به عشق صاحب زمون بارون میاد دوباره اشکای رنگین کمون
خدا کنه زود بیای,به زودی رعد و برق خدا کنه زود بیای...
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر مصطفی نصیری
استفاد از شعر با ذکر منبع بلامانع

گلایه
بازم سلام ,سلامی به روی ناز مهدی بازم سلام ,سلامی به هر نماز مهدی
سلام من به مهتاب سلام من به آفتاب سلام من دما دم به روی زرد ارباب
میخوام بگم یه حرفی اگه بدونی قابل کشتی صبر شیعه,بدجور نشسته به گل
کبود شد از انتظار گودی چشم شیعه تو گفتی که زود میای,زود اومدنت اینه
زبونمون در آورد هزارو یک پشته مو از بس دیگه ما گفتیم,خدا مهدی ما کو؟
دستامون از جا شکست اینقده اومد بالا خدا بیا راست بگو شنیدی حرفای ما؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر :مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در غیر اینصورت ..با خدا
دفتر خاطرات
وقتی که بچه بودم یه روز و روزگاری مادر من بهم داد یه چیز یادگاری
یه دفتر خاطرات با شعرای قشنگش غزلهای حافظو,قصه های بلندش
تو دفتر خاطرات نوشته بود یه جمله خدا کمک کن به ما,مهدی بیاد این جمعه
تو دفتر خاطرات یه عالمه جمله بود غصه های نه گفته حرف زمینی نبود!!
دردو دلای یک زن میون یه کوه غم انگار نداشته امید تا که تموم شه ماتم
نوشته بود یه جمله از ته و اعماق دل خدا مدد کن بیاد,کشتی نشسته به گل
مادر من کنارم اشک تو چشاش حلقه زد با دستای قشنگش به موی من شونه زد
زیر لبش زمزمه, ای یوسف فاطمه پس کی میای تو ارباب؟طاقت من هم کمه
یه چشم من به دفتر به خاطرات رنگیش چشم دیگم به مادر ,بخاطر دلتنگیش
شب به سحر رسیده,دفتر خاطراتم تو دست من جا مونده,منتظر جوابم
جواب یک سوالی که مادر از تو پرسید؟ پس کی میای تو مهدی؟ جمعه دیگه سر رسید
ما منتظر نشستیم تا جمعه های بعدی فقط بگو زود میای؟ مردیم از این دلتنگی
ساعت روی دیوار عجب زبونی داره کنایه زد به من گفت پای زمون تو کاره
ثانیه ها رو بشمر,دقایقم نثارت به ساعت و روز رسید ,خستگی میشه کارت
خستگی از روزگار,خستگی از دست یار خستگی از شعار و خستگی از انتظار
حرف حساب جوابی نداره که نداره ساعت روی دیوار از دل خبر نداره
ما منتظر به پاییم تا که بیای از ره دنیا بدون مهدی عمرا صفا نداره..
اللهم عجل لولیک الفرج شاعر:مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در
غیر اینصورت ...با خدا
صور مهدی(هنگامه ی ظهور)
شنیده ام در آخر زمان فرشته ای از فرشتگان خدا در صوری میدمد و همگان به اذن پروردگارمیمیرند. و دوبار در همان صور میدمد بار دیگر همه انسانها زنده و آماده برای پاسخ گویی میشوند...
ای فرشته ی وجودم , ای الهه ی هستی و ای اسرافیل حیات ...
نمیخوای در صوری که بدست داری از نفس گرم خود بدمی؟؟
تا مردگان دنیا را با صدای انا حجة الله , انا صاحب الزمان زنده کنی؟؟
نمیخواهی وحشت را به یکبارگی در بند بند پیکر دشمنان به وجود آوری؟؟
پس بدم در آن صور تا جهان بداند مهدی تا دمی دیگر ذره ذره ی این جهان را دگرگون و دشمنان خدا را به درک خواهد فرستاد.
بدم در آن صور تا دشمنان اسلام در خانه هایشان ترس را برا ی حتی لحظه ای در خود جای دهند...
بدم تا کعبه تولد حیدری دیگر را به چشم خود ببیند و آن کهنه پیراهن سیاه را که از شهادت حسین بر تن کرده از تن به در آرد..
بدم تا غیرت هاشمی دست بی حیای شامی را که بر زینب ,عمه ی صبر و استقامت و بزرگ مردی بلند شد را از بیخ بشِکند...
بدم تا زهرا دیگر با قامتی خمیده و صورتی نیلی وپهلویی مجروح چشم انتظارت در بقیع نباشد...
ای مهدی تو را به خدایی قسم میدهم که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و یعقوب و یوسف و ختم رسل محمد قسم میداد..
قَسَمت میدهم به پرودگار یگانه جهان هستی به خدایی که آفرید آنچه را که می بایست می آفرید.که قسم به خداییش همانا او بهترین آفرینندگان است..قَسَمت میدهم بدم تا شیعه در زیر چکمه ی بهاییت له نشده و صدای استخوانش به گوش تو نرسیده, بدم
بدم تا وهابیت وحجة ی ها آبروی حیدر به تارج نگذاشتند ,بدم ای صاحب الزمان ..
این را بدان که شیعه و اهل سنت هر قدر بی ملاحظه باشند به امام خویش خیانت نخواهند کرد ...
تو را بیاد مادری میندازم که پشت در صدایت زد تو را بیاد پدری می اندازم که در سجده ی اخرش نامت را به زبان آورد,
تو را بیاد حسن می اندازم که در خانه به هنگام شهادت چشمش به در بود تا تو بیای,تو را بیاد حسین جدت غریبت میندازم که آب را بر او حرام کردند,تو را بیاد مردی تنها در گودی قتلگاه میندازم که سگی از نسل ذل جوشن بر سینه اش بود, در حالی لخته های خون امان سخن گفتن را از او گرفته بود.تو را بیاد کودکی که با جرعه ای آب رفع تشنگی میکرد می اندازم..
ای مهدی من تو را بیاد عموی که با دستهای بریده و چشمی مجروح در حالی که مشک برهان داشت و اشک از چشم دیگرش جاری و تنها در نخلستان بود می آورم .بیاد کسی که کمر حسین با دیدنش هچون زهرا کمان شد, حال بدم ای محمد ابن حسن العسگری
بدم تا جانی در وجود خسته ی من است, من پر گناه و مهدی صاحب الزمان , چه شودکه پا بگذاری بر روی دیه گان منه پست تر از خاک.من حقیرتر از آنم که تو مرا ببخشی ولی از تو تمنا دارم به پدری که مرا اینگونه بار آورد کمک کرده و او را در آن دنیا شفاعت کنی
اللهم عجل لولیک الفرج
کویر نشین تنها
کبوتر دل من دوباره پر گرفته به شوق دیدن توعشق سفر گرفته
سفر ه به دشت و صحرا سفر به اوج ابرا سفر به غربت وغم سفربه کوه دریا
دیوارای اتاقم بوی تورو نداره قلب منم به زهرا دیگه طاقت نداره
طاقت انتظارو,طاقت دوری از تو طاقت حس مردن,به وقت گریه یی تو
غصه نخور وقتی که,شیعه ها دل ندارن غصه نخور وقتی که,درک تو رو ندارن
غصه نخورتو ارباب,وقت ظهور رسیده میای تو هم یه روزی,خون حسین نویده
نویده وقت ظهور , به حق خون مولا نوید یک بهارو,شکوفه قلب صحرا
دلم میخواد اون روزی که تو میای من باشم باشم و زنده باشم,دردی نداشته باشم.
حرفای من به قرآن دیگه اثر نداره اینا همه خیاله مهدی که یار نداره
بازم توَهم زده به جون خسته ی من بازم خیال مهدی گرفته خوابو از من
پنجره ی اتاقم رو به غریبی بازه باز که میشه غروبا ,غصه ها میشه تازه
کویر نشین تنها میای یه روزی آقا؟ فردا نشد بیخیال ,بیا همین جمعه,ها
جمعه هفته ی بعد تو گیر بیار یه فرصت فقط بیا تو مهدی ,خدا بده یه رخصت
قول بده که تو می آیی,تو جمعه های آتی قول بده که اومدی ببخشی منه خاطی
گناه من زیاد به قد یک هزارتا بخشش تو زیادتر به قد صد هزارتا
دعای من هرکجا باشی به دنبالته به وقت لیل ونهار خدا نگه دارته
بین دو راهی موندم,دو راهی عقل و دل یکی میگه تو میای,او یکی میگه...
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر:مصطفی نصیری
کار روز و روز کار
گاهی اوقات خیلی از چیزها در عین حاضر بودن غایب..
گاهی اوقات خیلی از حرفها در عین سادگی پر معنا و با مفهوم...
گاهی اوقات هم برخی از اتفاقات دلیل خاصی ندارند...در عین حال که برای خود دلیل محکمی دارند..
دلیل تو برای این همه دیر کردنت چیست؟؟
چند سال شد و نیامدی؟؟ هزارووو اندی شده
چه چشمهایی ,چشم انتظار به راهت خشکیده شده,چه اشکهای تمنای آمدنت را کشید..
چه دستهای شبا هنگام به شوق تو به سوی پروردگار بلند شد تا لحظه ای در خلوت و تاریکی شبانه فقط جمله ای را بگویید
تا بتواند تمنای خود را با جمله ای ساده بیان کند (اللهم عجل لولیک الفرج)
چه لبهایی هر لحظه ذکر تو بر آنها جاری بود
چه دلهای که خشت خشت دیوارشان را با اسم تو بنا گذاشتند...و جز تو کسی در آنها جایی نداشت...
اما...
دیگر نه چشمی هست نه دستی نه...
به قول شاعر من ماندم و گوشه ی دلی تنگ.
روزها را از پس هم میگذرانیم بدون آنکه حتی لحظه ای امید به ظهورت داشته باشیم...روزها دیگر کسل کننده و شب ها که قربانش شوم ...
صدای ساعت روی طاقچه ی اتاقم دیوانه ام کرد
تیک,تاک, تیک ,تاک ,تیک ,تاک تیک...
زندگی یا بازی با ما شده یا بازی زندگی ما شده....
جوانها پیرو پیرها جوان شدند...
کویر سرسبز و دشت وکوهسار خشک و بی آب ...
جهان کوچک و چهار دیواری اتاق من بزرگ...
روزها کوتاه و شبها طولانی و خوف ناک...
آسمان روز ستاره باران و آسمان شب بی ستاره...
آتش سرد و آب سوزان...
دنیا دگرگون شد تا بفهماند که منتظر است تو بیایی...
فکر همه شده
کار روز و روز کار
اللهم عجل لولیک الفرج
دستهای کثیف
بازهم قصه ی نیامدنت پیرمان کرد...باز هم همان حرفهای تکراری و گریه های همیشگی..
وامنده ی افکار خود شدم که چه شده دعایمان مستجاب نمیشود...خوره ی فکرم شده ما چه کردیم که مستحقاین همه فراق از یار شدیم...
گمانم غفلت از دشمن کارمان را ساخت..نمیدانم,علامت سوالی به بزرگی یه کوه در ذهنم چنان سنگینی میکند که هنگام راه رفتن تلو تلو میخورم..
دستهای آمدنت را درخواست نمی کنند, نه تنها درخواست نمی کنند بلکه مانع آمدنت هم میشوند..
چهرهایی روی خوش به ظهورت نشان نمیدهند.نه تنها روی خوش نشان نمیدهند بلکه کینه ی کهنه ای در چهره از ظهورت دارند
قلبهای دوستدار آمدنت نیستند,نه تنها نمی خواهند تو بیای بلکه سر جنگ با تو دارند...
در کعبه ی امن الهی منتظر آمدنت شدند تا کارت را یکسره کنند..
آنها به تو اجازه ی نفس کشیدن هم نمیدهند..
خرافات جای اعتقادات وخود پرستی جای خدا پرستی را گرفته
از دین یک پارچه ی جدت هفتادو دو فرقه نشعت گرفته هرکه برای خودش حدیث می بافد و آیه می خواند و قرآن را هر طور میلش بکشد تفسیر میکند, قرآن را بازیچه ی تفکرات مذخرفشان قرار دادند و ککشان نمی گزد.
از آن ترسانم بهایت و صهیونیسم کارمان را یکسره کند
با نام خدا همچون کلیساها در قرون وسطی کشتار جمعی را طراحی و عملی می کنند
فتوای تخریب حرمین را می دهند. و می گویند هر که ده شیعه بکشد بهشت بر او واجب است
در میان خودشان اتحاد و در میان ما نفاق و کینه ورزی راه می اندازند..
با تفاوتهای بسیار زیاد اعتقادی و مذهبی بین یهودیان و مسیحیان آنها را متحد و مسلمانان را دشمن و مضر برای مردم دنیا تلقی می کنند. ما را وحشیانی می دانند که از فرهنگ بوی نبرده و گرفتا در زنجیر اسارت دین شده ایم.
حال که آنها در شرق جهان بین شیعیان و اهل سنت که در اصول اعقاید مذهبی و اعتقادی و بسیاری از چیزهای دیگر اتفاق نظر دارند نفاق راه می اندازند...
کینه توزی نسبت به یکدیگر را در دلهایمان جا می دهند و ما را هر لحظه و هر ثانیه از هم دور می سازند.
وای بر ما ,که حتی دمی نخواستیم دشمنان خود را با چشمی باز ببینیم...
امروز حاصل این غفلت این شده که تو در غل و زنجیر غیبت به سر میبری
و در بین ما نیستی..
اینکه من چگونه حرفهایم را به قاطران کینه ورز عمر بفهمانم, سخت است..ای کاش تعصب جای خود را به برادری می داد...
یا حداقل این شیعه نمایان پیرو علی به اندازه ی نخود خشکی درک حال یوسف زهرا می نمودند...که غرض ورزی با اهل سنت یعنی به فنا رفتن اسلام,شیعه,علی و زبانم لال...
اینک زمان مالیدن پوزه ی دشمنان مهدی به خاک است...
زمان تنگ و چشمها منتظر,دست های کثیف در کار تا تو نیایی
اما امید من به این است.
مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین.
وآنان مکرو نیرنگ زدند پس خداوند مکرشان را به خودشان بازگردانید و خداوند بهترین مکر کنندگان است
به امید دفع خطر از جریان ظهور و منجی عالم تاب به دست اهل تشیع و اهل تسنن با نگاهی ساده به مطالب بالا خواهید فهمید که هر دو فرقه ی اسلام(تشیع و تسسن)منتظر یک فرد میباشند یعنی فرزندی از فرزندان فاطمه ی زهرا.
در حالی که یهودیان و مسیحیان هریک به دنبال منجی دیگری میباشند...
در ادامه مباحث نقطه ی اتفاق اعقاید اهل تسنن و تشیع و هم چنین نقطه ی اتفاق اعقاید یهودیان ومسیحیان خواهم پرداخت.
اللهم عجل لولیک الفرج
ساعت بشکسته
یک سلام تازه و یک حرف نو
یک نگاه بی رمق بر زلف تو
یک لباس پاره و یک سر به خاک
سجده و پیشانی و یک قلب پاک
ناله های سوزناک و آتشین
حرفاهای مانده در قلب زمین
ساعتی بشکسته در کنج اتاق
شمع شد از دوری تو آبه آب
منتظر هستیم ما,اما چه سود
پس تو کی میایی؟ ,گفتی زود زود
در غروب روزهای سردوتار
خسته از غمیگنیه فصل بهار
چشمهایم را بشویم با گلاب
تا ببینم اِبن, اِبن بوتراب
باخیال خود شرابی ساختم
مسته مستم عقل خود را باختم
چون نگاهم بر گل احمد فتاد
فکر من را بر خطی ممتدنهاد
کاش میشد من ببینم روی تو
دست و چشمو ابروان و موی تو
کاش میشد خواب شبهایم شوی
چون چراغ روشن راهم شوی
من نشستم منتظر در پشت در
تا تو آیی جان من,از این سفر
چشماهایم بار دیگر خیس شد
قلب من از غصه ها لبریز شد
در وجودم یک امیدی تازه گشت
هستی ام با نام تو جانانه گشت
فصل دوری هم به پایان می رسد
آخرش مهدی زهرا می رسد
ذکر لبهایم شود یابابن الحسن
خواب شبهایم شود...
اللهم عجل الوالیک الفرج
شاعر:مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع است
درغیر اینصورت...باخدا
آب چاه و عکس ماه
روزها را ازپی هم میگذارانم به این امید که شاید لحظه ی بعد,تو را دمی بی پرده ببینم..
امید در جود من همچون کور سویی چشمک زنان,به این من خسته جانی می بخشد که گوی بار دیگر از مادر خود متولد شده و با نگاهی پاک به ماورای هستی خود نگاه میکنم. تا تو را یابم ای تمام هستی من ..به امید آنکه با دیدنت این خستگی جان گذار و ملال آور روزگار هزار چهره را از چهار دیواری وجودم به در کنم
و باچشمان کم بینای خود کسی را بینم که سالهاست هر شب خوابش را می دیدم.
خواب فردی را که تکیه بر چاهی داده و اشک میرزید با صدای حیدر,گویی حیدری که در محراب زخم خورده وبه ملکوت رفته بار دیگر زنده شده تا بیاید و سر در حلقوم چاه برد و باز ناله ها سر دهد که ای چاه این من.منی هستم از تبار بی کسی...
آری او حیدر است او محمد ابن حیدر همان کسی ایست که سالها منتظرش بودم...
وای خدای من گویی که ماه بر خاک زانو زده سر در گریبان چاه فرو برده و فریاد واغریبا سر میده هر قطره ی اشکش چاه لب خشکیده را به جوش آورد و هر ناله ی فراقش نخلستان را به رقص هر آه مظلومانه اش دل آسمان را چاک چاک و هر ضربت دستش بر زمین عالم را به لرزش.گویی دل پری دارد از زمانه ...گویی چشمانش به گریه عادت وبا غم از همان بطن تولد آشنا شده..
من چه کنم؟من چه کنم که از شرمساری حتی روی پا پیش گذاشتن را ندارم...
چه کنم که عمری را به امید دیار محبوبی زیبا چهره گذراندم ولی این دم حتی روی سلام بر وی را ندارم..
چه کنم با دل بیقرارم..چه کنم با غم فراق..
زبانم لال و پایم میخ کوب شده و چشمانم همچون مرده دیگان باز باز است..حیرت وجودم را فرا گرفته که این همان لیلی من است
آتش عشقش جان گداز بوده.ترسم از این است که شعله های بی تابی من نخلستان را به آتش کشد...
اشک هم با چشمان خواب ندیده ی من بازی میکند ....اشک روان و دل پر ز عطش آن هم عطش دوری چه ها نمیکند.سردی اشک من سوزندگی حرارت بی تابی مرا التیام می بخشد..
ولی چه سود که حتی کلامی با معشوق خود در میان ننهادم.
مهتاب زیبای من تمام رخ برمیخیزد با گام هایی آهسته از من دور میشود حال از ان قامت رعنا که تماما رخ نموده بود,من دیگر هلال موهایش را در میان این درختان نظاره میکنم.او میرود من دوبار در تاریکی این نخلستان تنهای تنهای میشوم..
او میرود اما یادش به هیچ وجه از یاد رفتنی نیست. به کناره ی چاه آمدم یادگاریش برجای مانده او همینجا در برابر من است آب چاه و عکس ماه...
االهم عجل لولیک الفرج