دست وقلم
دست به قلم نمیره خودت کمک کن به من بذار بگم یه جمله چرکی شده دل من
گرفتن اون حسی که شعر و غزل میسرود قلم شد اون دستی که نامه میاد زود به زود
شکسته شد غرورم با یک شعار ساده منتظر تو بودن خودش عوج جهاده
زخم زبون شنیدن از کَس و ناکَس آقا جواب سلام نمیدن,اگه بدن سر بالا
تنهایی بد دردیه بیا کمک کن به ما دیگه طاقت ندارم فقط بیا تو آقا
بیا وقت وصاله وقت بهار و صد شور بیا اگه نباشی چشمای من میشن کور
بیا که دنیا برام اندازه ی یه قبره خورشید هفت اسمون چند ساله پشت ابره؟
چشمای سرد دنیا یه روز تو رو میبینه آره یه روز میبینه ,خورشید روی زمینه
دستای گرم کعبه میگیرتت در آغوش صدای صاحب زمان مرده میاره به هوش
فلک دوباره لرزید به عشق صاحب زمون بارون میاد دوباره اشکای رنگین کمون
خدا کنه زود بیای,به زودی رعد و برق خدا کنه زود بیای...
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر مصطفی نصیری
استفاد از شعر با ذکر منبع بلامانع
کدامین ثانیه ظهور میکنی؟؟
این عکس رو خود بنده طراحی کردم تقدیم میکنم به تک تک اونهایی که واسه امام زمانشون دلشون اندازه ی یه سر سوزن میسوزه...
از طرف دیگه از تمام دوستان ممنونم,ولی خواهشا بعد مطالعه مطالب حتی شده یه پیغام کوچولو هم بذارید
به امید ظهور منجی حقیقی جهان,مهدی موعود
یا مهدی...

گلایه
گلایه
بازم سلام ,سلامی به روی ناز مهدی بازم سلام ,سلامی به هر نماز مهدی
سلام من به مهتاب سلام من به آفتاب سلام من دما دم به روی زرد ارباب
میخوام بگم یه حرفی اگه بدونی قابل کشتی صبر شیعه,بدجور نشسته به گل
کبود شد از انتظار گودی چشم شیعه تو گفتی که زود میای,زود اومدنت اینه
زبونمون در آورد هزارو یک پشته مو از بس دیگه ما گفتیم,خدا مهدی ما کو؟
دستامون از جا شکست اینقده اومد بالا خدا بیا راست بگو شنیدی حرفای ما؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر :مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در غیر اینصورت ..با خدا
دفتر خـــــــاطرات
دفتر خاطرات
وقتی که بچه بودم یه روز و روزگاری مادر من بهم داد یه چیز یادگاری
یه دفتر خاطرات با شعرای قشنگش غزلهای حافظو,قصه های بلندش
تو دفتر خاطرات نوشته بود یه جمله خدا کمک کن به ما,مهدی بیاد این جمعه
تو دفتر خاطرات یه عالمه جمله بود غصه های نه گفته حرف زمینی نبود!!
دردو دلای یک زن میون یه کوه غم انگار نداشته امید تا که تموم شه ماتم
نوشته بود یه جمله از ته و اعماق دل خدا مدد کن بیاد,کشتی نشسته به گل
مادر من کنارم اشک تو چشاش حلقه زد با دستای قشنگش به موی من شونه زد
زیر لبش زمزمه, ای یوسف فاطمه پس کی میای تو ارباب؟طاقت من هم کمه
یه چشم من به دفتر به خاطرات رنگیش چشم دیگم به مادر ,بخاطر دلتنگیش
شب به سحر رسیده,دفتر خاطراتم تو دست من جا مونده,منتظر جوابم
جواب یک سوالی که مادر از تو پرسید؟ پس کی میای تو مهدی؟ جمعه دیگه سر رسید
ما منتظر نشستیم تا جمعه های بعدی فقط بگو زود میای؟ مردیم از این دلتنگی
ساعت روی دیوار عجب زبونی داره کنایه زد به من گفت پای زمون تو کاره
ثانیه ها رو بشمر,دقایقم نثارت به ساعت و روز رسید ,خستگی میشه کارت
خستگی از روزگار,خستگی از دست یار خستگی از شعار و خستگی از انتظار
حرف حساب جوابی نداره که نداره ساعت روی دیوار از دل خبر نداره
ما منتظر به پاییم تا که بیای از ره دنیا بدون مهدی عمرا صفا نداره..
اللهم عجل لولیک الفرج شاعر:مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع در
غیر اینصورت ...با خدا
صور مهدی(هنگامه ی ظهور)
صور مهدی(هنگامه ی ظهور)
شنیده ام در آخر زمان فرشته ای از فرشتگان خدا در صوری میدمد و همگان به اذن پروردگارمیمیرند. و دوبار در همان صور میدمد بار دیگر همه انسانها زنده و آماده برای پاسخ گویی میشوند...
ای فرشته ی وجودم , ای الهه ی هستی و ای اسرافیل حیات ...
نمیخوای در صوری که بدست داری از نفس گرم خود بدمی؟؟
تا مردگان دنیا را با صدای انا حجة الله , انا صاحب الزمان زنده کنی؟؟
نمیخواهی وحشت را به یکبارگی در بند بند پیکر دشمنان به وجود آوری؟؟
پس بدم در آن صور تا جهان بداند مهدی تا دمی دیگر ذره ذره ی این جهان را دگرگون و دشمنان خدا را به درک خواهد فرستاد.
بدم در آن صور تا دشمنان اسلام در خانه هایشان ترس را برا ی حتی لحظه ای در خود جای دهند...
بدم تا کعبه تولد حیدری دیگر را به چشم خود ببیند و آن کهنه پیراهن سیاه را که از شهادت حسین بر تن کرده از تن به در آرد..
بدم تا غیرت هاشمی دست بی حیای شامی را که بر زینب ,عمه ی صبر و استقامت و بزرگ مردی بلند شد را از بیخ بشِکند...
بدم تا زهرا دیگر با قامتی خمیده و صورتی نیلی وپهلویی مجروح چشم انتظارت در بقیع نباشد...
ای مهدی تو را به خدایی قسم میدهم که آدم و نوح و ابراهیم و موسی و یعقوب و یوسف و ختم رسل محمد قسم میداد..
قَسَمت میدهم به پرودگار یگانه جهان هستی به خدایی که آفرید آنچه را که می بایست می آفرید.که قسم به خداییش همانا او بهترین آفرینندگان است..قَسَمت میدهم بدم تا شیعه در زیر چکمه ی بهاییت له نشده و صدای استخوانش به گوش تو نرسیده, بدم
بدم تا وهابیت وحجة ی ها آبروی حیدر به تارج نگذاشتند ,بدم ای صاحب الزمان ..
این را بدان که شیعه و اهل سنت هر قدر بی ملاحظه باشند به امام خویش خیانت نخواهند کرد ...
تو را بیاد مادری میندازم که پشت در صدایت زد تو را بیاد پدری می اندازم که در سجده ی اخرش نامت را به زبان آورد,
تو را بیاد حسن می اندازم که در خانه به هنگام شهادت چشمش به در بود تا تو بیای,تو را بیاد حسین جدت غریبت میندازم که آب را بر او حرام کردند,تو را بیاد مردی تنها در گودی قتلگاه میندازم که سگی از نسل ذل جوشن بر سینه اش بود, در حالی لخته های خون امان سخن گفتن را از او گرفته بود.تو را بیاد کودکی که با جرعه ای آب رفع تشنگی میکرد می اندازم..
ای مهدی من تو را بیاد عموی که با دستهای بریده و چشمی مجروح در حالی که مشک برهان داشت و اشک از چشم دیگرش جاری و تنها در نخلستان بود می آورم .بیاد کسی که کمر حسین با دیدنش هچون زهرا کمان شد, حال بدم ای محمد ابن حسن العسگری
بدم تا جانی در وجود خسته ی من است, من پر گناه و مهدی صاحب الزمان , چه شودکه پا بگذاری بر روی دیه گان منه پست تر از خاک.من حقیرتر از آنم که تو مرا ببخشی ولی از تو تمنا دارم به پدری که مرا اینگونه بار آورد کمک کرده و او را در آن دنیا شفاعت کنی
اللهم عجل لولیک الفرج
کویر نشین تنها
کویر نشین تنها
کبوتر دل من دوباره پر گرفته به شوق دیدن توعشق سفر گرفته
سفر ه به دشت و صحرا سفر به اوج ابرا سفر به غربت وغم سفربه کوه دریا
دیوارای اتاقم بوی تورو نداره قلب منم به زهرا دیگه طاقت نداره
طاقت انتظارو,طاقت دوری از تو طاقت حس مردن,به وقت گریه یی تو
غصه نخور وقتی که,شیعه ها دل ندارن غصه نخور وقتی که,درک تو رو ندارن
غصه نخورتو ارباب,وقت ظهور رسیده میای تو هم یه روزی,خون حسین نویده
نویده وقت ظهور , به حق خون مولا نوید یک بهارو,شکوفه قلب صحرا
دلم میخواد اون روزی که تو میای من باشم باشم و زنده باشم,دردی نداشته باشم.
حرفای من به قرآن دیگه اثر نداره اینا همه خیاله مهدی که یار نداره
بازم توَهم زده به جون خسته ی من بازم خیال مهدی گرفته خوابو از من
پنجره ی اتاقم رو به غریبی بازه باز که میشه غروبا ,غصه ها میشه تازه
کویر نشین تنها میای یه روزی آقا؟ فردا نشد بیخیال ,بیا همین جمعه,ها
جمعه هفته ی بعد تو گیر بیار یه فرصت فقط بیا تو مهدی ,خدا بده یه رخصت
قول بده که تو می آیی,تو جمعه های آتی قول بده که اومدی ببخشی منه خاطی
گناه من زیاد به قد یک هزارتا بخشش تو زیادتر به قد صد هزارتا
دعای من هرکجا باشی به دنبالته به وقت لیل ونهار خدا نگه دارته
بین دو راهی موندم,دو راهی عقل و دل یکی میگه تو میای,او یکی میگه...
اللهم عجل لولیک الفرج
شاعر:مصطفی نصیری
کار روز و روز کار
کار روز و روز کار
گاهی اوقات خیلی از چیزها در عین حاضر بودن غایب..
گاهی اوقات خیلی از حرفها در عین سادگی پر معنا و با مفهوم...
گاهی اوقات هم برخی از اتفاقات دلیل خاصی ندارند...در عین حال که برای خود دلیل محکمی دارند..
دلیل تو برای این همه دیر کردنت چیست؟؟
چند سال شد و نیامدی؟؟ هزارووو اندی شده
چه چشمهایی ,چشم انتظار به راهت خشکیده شده,چه اشکهای تمنای آمدنت را کشید..
چه دستهای شبا هنگام به شوق تو به سوی پروردگار بلند شد تا لحظه ای در خلوت و تاریکی شبانه فقط جمله ای را بگویید
تا بتواند تمنای خود را با جمله ای ساده بیان کند (اللهم عجل لولیک الفرج)
چه لبهایی هر لحظه ذکر تو بر آنها جاری بود
چه دلهای که خشت خشت دیوارشان را با اسم تو بنا گذاشتند...و جز تو کسی در آنها جایی نداشت...
اما...
دیگر نه چشمی هست نه دستی نه...
به قول شاعر من ماندم و گوشه ی دلی تنگ.
روزها را از پس هم میگذرانیم بدون آنکه حتی لحظه ای امید به ظهورت داشته باشیم...روزها دیگر کسل کننده و شب ها که قربانش شوم ...
صدای ساعت روی طاقچه ی اتاقم دیوانه ام کرد
تیک,تاک, تیک ,تاک ,تیک ,تاک تیک...
زندگی یا بازی با ما شده یا بازی زندگی ما شده....
جوانها پیرو پیرها جوان شدند...
کویر سرسبز و دشت وکوهسار خشک و بی آب ...
جهان کوچک و چهار دیواری اتاق من بزرگ...
روزها کوتاه و شبها طولانی و خوف ناک...
آسمان روز ستاره باران و آسمان شب بی ستاره...
آتش سرد و آب سوزان...
دنیا دگرگون شد تا بفهماند که منتظر است تو بیایی...
فکر همه شده
کار روز و روز کار
اللهم عجل لولیک الفرج
دستهای کثیف
دستهای کثیف
بازهم قصه ی نیامدنت پیرمان کرد...باز هم همان حرفهای تکراری و گریه های همیشگی..
وامنده ی افکار خود شدم که چه شده دعایمان مستجاب نمیشود...خوره ی فکرم شده ما چه کردیم که مستحقاین همه فراق از یار شدیم...
گمانم غفلت از دشمن کارمان را ساخت..نمیدانم,علامت سوالی به بزرگی یه کوه در ذهنم چنان سنگینی میکند که هنگام راه رفتن تلو تلو میخورم..
دستهای آمدنت را درخواست نمی کنند, نه تنها درخواست نمی کنند بلکه مانع آمدنت هم میشوند..
چهرهایی روی خوش به ظهورت نشان نمیدهند.نه تنها روی خوش نشان نمیدهند بلکه کینه ی کهنه ای در چهره از ظهورت دارند
قلبهای دوستدار آمدنت نیستند,نه تنها نمی خواهند تو بیای بلکه سر جنگ با تو دارند...
در کعبه ی امن الهی منتظر آمدنت شدند تا کارت را یکسره کنند..
آنها به تو اجازه ی نفس کشیدن هم نمیدهند..
خرافات جای اعتقادات وخود پرستی جای خدا پرستی را گرفته
از دین یک پارچه ی جدت هفتادو دو فرقه نشعت گرفته هرکه برای خودش حدیث می بافد و آیه می خواند و قرآن را هر طور میلش بکشد تفسیر میکند, قرآن را بازیچه ی تفکرات مذخرفشان قرار دادند و ککشان نمی گزد.
از آن ترسانم بهایت و صهیونیسم کارمان را یکسره کند
با نام خدا همچون کلیساها در قرون وسطی کشتار جمعی را طراحی و عملی می کنند
فتوای تخریب حرمین را می دهند. و می گویند هر که ده شیعه بکشد بهشت بر او واجب است
در میان خودشان اتحاد و در میان ما نفاق و کینه ورزی راه می اندازند..
با تفاوتهای بسیار زیاد اعتقادی و مذهبی بین یهودیان و مسیحیان آنها را متحد و مسلمانان را دشمن و مضر برای مردم دنیا تلقی می کنند. ما را وحشیانی می دانند که از فرهنگ بوی نبرده و گرفتا در زنجیر اسارت دین شده ایم.
حال که آنها در شرق جهان بین شیعیان و اهل سنت که در اصول اعقاید مذهبی و اعتقادی و بسیاری از چیزهای دیگر اتفاق نظر دارند نفاق راه می اندازند...
کینه توزی نسبت به یکدیگر را در دلهایمان جا می دهند و ما را هر لحظه و هر ثانیه از هم دور می سازند.
وای بر ما ,که حتی دمی نخواستیم دشمنان خود را با چشمی باز ببینیم...
امروز حاصل این غفلت این شده که تو در غل و زنجیر غیبت به سر میبری
و در بین ما نیستی..
اینکه من چگونه حرفهایم را به قاطران کینه ورز عمر بفهمانم, سخت است..ای کاش تعصب جای خود را به برادری می داد...
یا حداقل این شیعه نمایان پیرو علی به اندازه ی نخود خشکی درک حال یوسف زهرا می نمودند...که غرض ورزی با اهل سنت یعنی به فنا رفتن اسلام,شیعه,علی و زبانم لال...
اینک زمان مالیدن پوزه ی دشمنان مهدی به خاک است...
زمان تنگ و چشمها منتظر,دست های کثیف در کار تا تو نیایی
اما امید من به این است.
مکروا و مکرالله والله خیر الماکرین.
وآنان مکرو نیرنگ زدند پس خداوند مکرشان را به خودشان بازگردانید و خداوند بهترین مکر کنندگان است
به امید دفع خطر از جریان ظهور و منجی عالم تاب به دست اهل تشیع و اهل تسنن با نگاهی ساده به مطالب بالا خواهید فهمید که هر دو فرقه ی اسلام(تشیع و تسسن)منتظر یک فرد میباشند یعنی فرزندی از فرزندان فاطمه ی زهرا.
در حالی که یهودیان و مسیحیان هریک به دنبال منجی دیگری میباشند...
در ادامه مباحث نقطه ی اتفاق اعقاید اهل تسنن و تشیع و هم چنین نقطه ی اتفاق اعقاید یهودیان ومسیحیان خواهم پرداخت.
اللهم عجل لولیک الفرج
ساعت بشکسته
ساعت بشکسته
یک سلام تازه و یک حرف نو
یک نگاه بی رمق بر زلف تو
یک لباس پاره و یک سر به خاک
سجده و پیشانی و یک قلب پاک
ناله های سوزناک و آتشین
حرفاهای مانده در قلب زمین
ساعتی بشکسته در کنج اتاق
شمع شد از دوری تو آبه آب
منتظر هستیم ما,اما چه سود
پس تو کی میایی؟ ,گفتی زود زود
در غروب روزهای سردوتار
خسته از غمیگنیه فصل بهار
چشمهایم را بشویم با گلاب
تا ببینم اِبن, اِبن بوتراب
باخیال خود شرابی ساختم
مسته مستم عقل خود را باختم
چون نگاهم بر گل احمد فتاد
فکر من را بر خطی ممتدنهاد
کاش میشد من ببینم روی تو
دست و چشمو ابروان و موی تو
کاش میشد خواب شبهایم شوی
چون چراغ روشن راهم شوی
من نشستم منتظر در پشت در
تا تو آیی جان من,از این سفر
چشماهایم بار دیگر خیس شد
قلب من از غصه ها لبریز شد
در وجودم یک امیدی تازه گشت
هستی ام با نام تو جانانه گشت
فصل دوری هم به پایان می رسد
آخرش مهدی زهرا می رسد
ذکر لبهایم شود یابابن الحسن
خواب شبهایم شود...
اللهم عجل الوالیک الفرج
شاعر:مصطفی نصیری
استفاده از شعر با ذکر منبع بلامانع است
درغیر اینصورت...باخدا
آب چاه و عکس ماه
آب چاه و عکس ماه
روزها را ازپی هم میگذارانم به این امید که شاید لحظه ی بعد,تو را دمی بی پرده ببینم..
امید در جود من همچون کور سویی چشمک زنان,به این من خسته جانی می بخشد که گوی بار دیگر از مادر خود متولد شده و با نگاهی پاک به ماورای هستی خود نگاه میکنم. تا تو را یابم ای تمام هستی من ..به امید آنکه با دیدنت این خستگی جان گذار و ملال آور روزگار هزار چهره را از چهار دیواری وجودم به در کنم
و باچشمان کم بینای خود کسی را بینم که سالهاست هر شب خوابش را می دیدم.
خواب فردی را که تکیه بر چاهی داده و اشک میرزید با صدای حیدر,گویی حیدری که در محراب زخم خورده وبه ملکوت رفته بار دیگر زنده شده تا بیاید و سر در حلقوم چاه برد و باز ناله ها سر دهد که ای چاه این من.منی هستم از تبار بی کسی...
آری او حیدر است او محمد ابن حیدر همان کسی ایست که سالها منتظرش بودم...
وای خدای من گویی که ماه بر خاک زانو زده سر در گریبان چاه فرو برده و فریاد واغریبا سر میده هر قطره ی اشکش چاه لب خشکیده را به جوش آورد و هر ناله ی فراقش نخلستان را به رقص هر آه مظلومانه اش دل آسمان را چاک چاک و هر ضربت دستش بر زمین عالم را به لرزش.گویی دل پری دارد از زمانه ...گویی چشمانش به گریه عادت وبا غم از همان بطن تولد آشنا شده..
من چه کنم؟من چه کنم که از شرمساری حتی روی پا پیش گذاشتن را ندارم...
چه کنم که عمری را به امید دیار محبوبی زیبا چهره گذراندم ولی این دم حتی روی سلام بر وی را ندارم..
چه کنم با دل بیقرارم..چه کنم با غم فراق..
زبانم لال و پایم میخ کوب شده و چشمانم همچون مرده دیگان باز باز است..حیرت وجودم را فرا گرفته که این همان لیلی من است
آتش عشقش جان گداز بوده.ترسم از این است که شعله های بی تابی من نخلستان را به آتش کشد...
اشک هم با چشمان خواب ندیده ی من بازی میکند ....اشک روان و دل پر ز عطش آن هم عطش دوری چه ها نمیکند.سردی اشک من سوزندگی حرارت بی تابی مرا التیام می بخشد..
ولی چه سود که حتی کلامی با معشوق خود در میان ننهادم.
مهتاب زیبای من تمام رخ برمیخیزد با گام هایی آهسته از من دور میشود حال از ان قامت رعنا که تماما رخ نموده بود,من دیگر هلال موهایش را در میان این درختان نظاره میکنم.او میرود من دوبار در تاریکی این نخلستان تنهای تنهای میشوم..
او میرود اما یادش به هیچ وجه از یاد رفتنی نیست. به کناره ی چاه آمدم یادگاریش برجای مانده او همینجا در برابر من است آب چاه و عکس ماه...
االهم عجل لولیک الفرج

به وبلاگZOHOR-MONJI خوش آمدید.